Thursday, November 26, 2009

...


بامبوهای پشت پنجره ماشین ها را می شمرند
.
.
.
گورپدر گوش های ما
شما تلفن هایتان را همه بگذارید برای تاکسی ها
.

Monday, November 23, 2009

...


گاهی وقت ها یک دفعه به یک چیزهایی فکر می کنم
.
به تنهایی
،
در جمعه شبی که آن قدر بزرگ است، که در خانه مان جا نمی شود
.
من و تمام کتاب هایم، حریفش نمی شویم
.
.
.

Thursday, November 19, 2009

forever young

Georg Buchner

Uhum

Locanic people are more loveable

استسناعن


شادی ام آن قدر بزرگ است که در اتاق جا برای خابیدن نیست
طول و عرضش را چندلایه تا می کنم و در کتابخانه می گذارمش
.
حالا شاید خابم ببرد

.


نمی دانم گاهی حال من بد است
یا مردم همه؟
.

.


راننده تاکسی روبان سبز به فرمانش بود هنوز

Saturday, November 14, 2009

.


زندگی پر از راننده تاکسی هاست
.