دیشبهنگام داشتم در جعبهی جادویی نوین، طرحهایی رنگین و رویایی از یک هنرمند شرق دور(شرق دور برای ما شرق است فقط، نه دور) میدیدم. هیجانی شدید از کف پاهایم قلقل کرد و تمام بدنم را فراگرفت، از موهایم پایین ریخت و فرش اتاقم را بنفش و آبی و قرمز کرد، و در اتاقم ریخت و بالا آمد. من روی صندلی چرخان و تخت و کمد و کتابهایم رویش شناور ماندیم برای چند ساعت.
آنها تصاویری بودند که نشان میدادند در کدام منطقه از کرهی بزرگ جغرافیایی بهوجود آمدهاند و اما چاشنی تخیل در آنها با ادویههای بسیار مخلوط شده بود.
.
امروز دارم آرزو میکنم که یکروز زیر درختان آنجا قدم بزنم.
.
این هیجان و شادی خودش بخار شد و رفت و شب پایههای تخت من روی زمین قرار داشت، اما یککمی از آن را وقتی هنوز مایع بود، با دست مالیدم روی یک کاغذ مقوا و آنرا قاب کردم که یادم نرودش.
.
و به این فکر کردم، که آیا روزی خاهد بود که کسی دیگر در آن سر دنیا، در شرق دور یا شرق نزدیک یا غرب یا شمال یا جنوب، یا اصلن همینجا، چرا راه دور برویم؟ همینجا از دیدن طرحهای رنگین ما اینچنین شناور شود در اتاقش؟
.