Saturday, August 15, 2009

...


حافظم سوراخ که نه، پاره شد که حفظ‌هام از توش رد می‌شه. از توی حافظه. فقط رد می‌شه و توی حافظه یه گوشه‌هایی داره که حفظ‌ها چسبیدن به دیوارش. دیواراش، دیوارای رنگی و سیاه و ترانسپارانتش، و بقیه‌ی حفظ‌ها، بچه‌حفظ‌های زیر نه ماه که فقط رد می‌شن انگار که این‌جا خیابون ولیعصره. و ازونور می‌ریزن بیرون و من وسط حرف زدن و تعریف‌کردنم که یه‌دفه یه حفظی انگار می‌پره بیرون و من که با بعضیا رودرواسی دارم، نمی‌تونم بگم که یادم رفت. چون مثل، مثل یه آدم ناسالم، بعد چی می‌شه نمی‌دونم.

می‌ترسم.

می‌گه تلقین نکن.

می‌گه تمرین کن.

می‌گم ارثیه.

می‌گه نه

.


No comments: