Tuesday, August 25, 2009

...

آن جا فقط یک فکر ِ تنها بود که قدم می زد. بالاتر از سنگفرش پیاده رو
داشت یکی از روزهای جوانیش را می گذراند بالای ترافیک سنگین یکطرفه ترین خیابان پیر دنیا
و تمام درختان غمگین
کلافه بودند از پچ پچ همه ی وقت ها و نیم وقت های معلق در هوا
.
.
.
یادش به خیر آن روز خلوت پرسکوت را که از پنجره ی بزرگ کافه ی فرانسوی، تنهایی خیابان را اندازه می گرفتیم
.

1 comment:

صبا said...

منم می بری یه بار؟!؟
پنجره ی گنده دوس دام خیلی...پشت پنجره دوس دارم یکی و ببوسم حتی